فصل يازدهم سفرنامه ژاپن ـ يكشنبهاي شاد در پارك ملي گيوئن در قلب توكيو
امروز يكشنبه است و من صبح قبل از ساعت 10 رفتم به پارك ملي گيوئن، اين پارك ملي يا بهتر بگويم باغ ملي در منطقه شين جيكو واقع است.
اين يكشنبه يعني 4 ژوئن سال 2012 روز ملي Ambassador day است و بليط ورودي رايگان است. ورودي پارك ملي 200 ين را نميگرفتند.
اين باغ زيبا وروديهاي ديگري هم دارد و من از منطقه شين جيكو درست چهار راه روبرويي هتل وارد پارك شدم. اول صبح هواي پارك بسيار مطبوع و دلچسب بود بسيار دوست داشتم كه در طول يك روز بتوانم تمام محوطه پارك را سير كنم. معماري ژاپني و كمربند سبز كه از همان ورودي پارك قابل مشاهده بود تركيبي رويايي ساخته بود. خوشحالم كه دارم يكشنبهام را در اين مكان بسيار زيبا سپري ميكنم. ژاپنيها و خارجيهاي زيادي براي ديدن پارك و مناظر طبيعي و چشم نواز گيوئن به آنجا ميآمدند.
اينجا فرصت خوبي بود براي تيز كردن چاقوي روحيهام. به قول اسفان كاوي چاقوي روحيهتان را دائماٌ تيز كنيد. اين مكان هواي مطبوعي دارد صداي دلنشين آواز پرندگان و صداي قطرات آب شايد بيشترين صدايي است كه شنيده ميشود. تصورش نيز آدم را به وجد ميآورد. در توكيو آلودگي صوتي مثل سر وصدا، صداي بوق ماشينها وجود ندارد. تنها صداي آزاردهنده صداي آژير آمبولانس است كه در طول روز و حتي نيمههاي شب شنيده ميشود. دقايقي كنار درياچه مصنوعي اين باغ نشستم منظره روبرويي من درياچه و درختان اطرافش است و درختان بلند و سبز، پل چوبي كه بر روي درياچه قرار دارد و مردم يكي يكي از روبرو يا از پشت سر ميآيند و از آن عبور ميكنند. اين منظره و صداي آب آرامش مطبوعي دارد. واقعاٌ دوست داشتني و دلنشين است.
در اين باغ زيبا هم مصاديق زندگي ژاپني به خوبي به چشم ميآيد احترام به هم، احترام به خارجيها، سرآمد بودن در نظم و پاكيزگي در خيابان، پارك و حتي كار تيمي كه در يك گشت و گذار يك روزه در يك باغ ملي به خوبي شاهد آن بودم. توي خيابان، پارك و هرجاي ديگري تنها چيزي كه ممكن است بيابي تنها برگ درختان است. هيچ آلودگي و تصوير آزار دهندهاي نميبيني كه آزارت دهد. در اين درياچه ماهي، لاك پشت و چند جور جاندار آبزي وجود دارد به خصوص نزديك پل و زير آن محل تجمع ماهيهاست وقتي سر و صدا ميشنوند سرشان را از آب بيرون ميآورند. توانستم چند عكس زيبا از اين قسمت و بقيه جاهاي پارك ملي پارك گيوئن بياندازم.
از پارك كه عبور كردم در قسمت مركزي تعدادي از بازديدكنندگان خانوادگي براي ديدن و گذراندن تعطيلي روز يكشنبه آمده بودند. اين افراد در كنار هم در قسمت مركزي نشسته بودند. تعدادشان كم نبود و ميديدم كه به طور دسته جمعي با هم بازي ميكردند. در اين بازيها افراد به صورت گروهي درگير بودند. در اين بازي حضور افراد به سن و سالشان بستگي نداشت. همان موقع كه داشتم رد ميشدم اتفاقاٌ دسته جمعي بازي ميكردند كه بزرگترها در صفهاي طولاني به حالت آمادگي براي شنا ايستاده بودند و بچهها با صداي سوت بايد از زير بدن خميده آنها از يك صف طولاني به سرعت ميگذشتند. جلوتر نرفتم ببينم واقعاً چه ميكنند و براي بازي خود چه معياري دارند؟ چگونه به برنده جايزه ميدهند؟ شاخصشان براي انتخاب برنده چيست؟
اين پارك خيلي بزرگ است و هنوز خيلي جاهايش را نديدهام يك بخش اين باغ بزرگ ملي، باغي از گلهاي رزِ رنگي بود انواع و اقسام رزها را ميشد ديد.
مدتي را روي يك نيمكت نشستم و شروع كردم به نوشتن اتفاقات روزانه، جايي كه نشسته بودم چند كلاغ و پرنده در حال پرواز و نشستن بودند. كم كم از جايم بلند شدم و قدم زنان به سمت درب خروج حركت كردم در طول مسير از مسير تازهاي حركت كردم تا بقيه بخشهاي پارك را ببينم. قسمت انتهايي مسير پارك به طرف درب خروج چند جعبه جالب توجهم را به خود جلب كرد مكانهايي براي بازيافت زباله بود.
عبور از بركه زيبا، گذر از ميان درختان بلند و فراخ، تماشاي منظره بازي كودكان و دوستاني كه به صورت گروهي و يا تك به تك براي طي كردن يك روز تعطيل به پارك ملي گيوئن آمده بودن براي من جذاب بود. كودكي انگليسي كه با پدرش به تنهايي به پارك آمده بود و بسيار زيبا انگليسي حرف ميزد كودكي كه از خستگي روي زمين نشسته بود و والدينش نميتوانستند او را از روي زمين بلند كنند چون ديگر ميل به حركت نداشت من به طرفش رفتم و اسمش را پرسيدم به چهره معصومانه و چشمان ژاپنياش به من نگاه ميكرد و من از او خواستم بگذارد از او عكس بگيرم و او همچنان مات و مبهوت به من نگاه ميكرد. افراد پيري كه با كلاهي بر سر براي ديدن ماهيها و آبزيان درياچه ديدني به آنجا آمده بودند همه اين موارد به عنوان خاطرات سفر من در يكشنبه ماه ژوئن 2012 در ذهن و دفترچه خاطراتم ثبت شد. تصاويري كه هميشه در ذهنم ميماند و تنها كافيست سراغ پرونده سفر به ژاپن بروم.
ديگر با اين افكار از پارك خارج شدم يك روز شاد و كمي خسته كننده را سپري كردم امروز در محوطه وسيع و بسيار بزرگ پارك ساعتها پياده روي كردم و اين پيادهروي دلچسب همراه با تفكر و تامل و توجه به زيباييهايي محيط برايم بسيار آموزنده و تكرار نشدني است. بعد از خروج از پارك به طرف هتل راه افتادم قبلش بايد كمي خريد ميكردم. در خيابان يوتسويا همچنان مراسم مذهبي بهاره برقرار بود. اين مراسم توسط افراد مدهبي طرفدار آيين شينتو انجام ميشد. لباسها و سر و وضع اين افراد عجيب و غريب است. رنگ لباسشان قهوهاي است و آرم مخصوصي دارد. اينها يك كلبه كه دورتادورش طلايي است روي دست و شانه خود دارند و در اطراف شهر پرسه ميزنند. در حين حمل آن كلبه بلند بلند چيزي ميخوانند. عقيده دارند اين كلبه خانه خداست و خداوند در اين كلبه جاي دارد.به هتل رسيدم و از درب كشويي ورودي وارد ساختمان هتل شدم بوي گل اركيده و عود به مشام ميرسد كفشم را درآوردم و دمپايي مخصوص را به پا كردم و از راهروي باريك به طرف پلهها راه افتادم از پله بالا رفتم و به در اتاقم رسيدم با كليد در را گشودم و در كشويي را باز كردم و وارد اتاقم شدم.
بعد از كمي استراحت لازم بود براي پروژه وقت بگذارم و كارهاي عقب مانده هفته قبلي را به اتمام برسانم تقريباٌ مطابق برنامه پيش ميروم. روز مهيجي بود با اين انرژي هفته متفاوتي را آغاز خواهم كرد.
ادامه دارد …