
فصل اول ـ توقف در فرودگاه استانبول
ایران که بودم گاهی اوقات به این سفر می اندیشیدم اما مشغله این اواخر فرصتی برایم باقی نگذاشته بود تا از قبل برنامه ریزی کنم راستش برنامهریزی را از همان موقع به داخل فرودگاه موکول کردم. از فاصله میان دو پرواز که کوتاه هم نبود استفاده کردم و یک جای دنج پیدا کردم و نوشتم. کلمات یکی پس از دیگری بدون ذرهای درنگ روی کاغذ غل میخورد و بعضی وقتها نمیتوانستم سرعت قلم را کنترل کنم خوشحال شدم تصورش را هم نمیکردم با این همه خستگی و آن همه چالش که در ایران داشتم مغزم کار کند.
به پیشنهاد دکتر فیض بخش تصمیم گرفتم برای سفرم، سفرنامه ای تنظیم کنم و هر روز یا هر شب درباره چیزهای تازهای که در طول روز آموختم و حتی جزئیات وقایع روز را بنویسم.
زمان به آرامش رسیدن است. سکونی که هر کسی در زندگی به آن احتیاج دارد برای همین وقتی به فرودگاه رسیدم با خود عهد کردم همه چیز ایران را همین جا بگذارم و فارغ از هرگونه دغدغه و نگرانی و چارچوب و قضاوت این سفر و آدمها را تجربه کنم.
استانبول شهر قشنگی است و من فضای این شهر را دوست دارم. وقتی یاد صبح میافتم که با چه استرسی از خواب برخاستم بدنم میلرزد. کمی از استرسم مربوط به محیط و هماهنگی با ژاپن و مردم این کشور است ولی وقتی به سکون و آرامش فضا فکر میکنم دلم قرص میشود که حتما میتوانم خودم را به سرعت تطبیق دهم. از تهران به استانبول یک خانم ایرانی همسفرم بود که در کانادا زندگی میکرد خانم با تجربه و روشنی بود. در طول سفر راجع به موضوعات مختلفی با هم صحبت کردیم این خانم خودش را شیوا مهندس رنگ شرکت تویوتا معرفی کرد میگفت 12 سال است که در این کشور زندگی میکند و دوست دارد به ایران برگردد ولی موقعیت شغلی خوبی در ایران پیدا نمیکند، انگار زندگی در آن محیط با وجود رفاه و امنیت که خودش هم تایید میکرد، راضی اش نمیکرد غم غربت داشت.
این دوست ایرانی مقیم کانادا میگفت ایرانیها به اشتباه برای وسایل لوکس هزینه میکنند در حالی که کاناداییها، کارایی استفاده از وسایل کهنه و قدیمی را افزایش میدهند به جای اینکه روی خرید اجناس تازه و نو هزینه کنند. چون معتقدند این کار پرهزینه است. در واقع مدیریت هزینه یا Cost Saving چیزی است که در دنیا به آن بسیار بها میدهند برای من موضوع جذابی بود و دوست داشتم دربارهاش بیتشر بدانم روی دفتر یادداشتی که در کیف داشتم و برای همین سفر کنار گذاشته بودم کلیدواژه را نوشتم تا در همین سفر روی آن مطالعه کنم این موضوع مثل چندین موضوع دیگری بود که من در نظر داشتم به موازات کار پروژه برای اوقات فراغتم به آن بپردازم و از اطلاعات مردم ژاپن در این زمینه باخبر شوم.
آرامش و تفاوت ژاپنیها را از زمانی که وارد گیت پرواز شدم به خوبی حس کردم چون چند تا پیرزن به محض ورود به گیت با سر و وضع مرتب و منظم با من وارد شدند و توجه مرا به سمت خود جلب کردند. با دو نفر از آنها هم صحبت شدم و چون خوب انگلیسی نمیدانستند خانم جوانی را صدا زدند که مدیر تورشان بود اینها برای گردش به ترکیه سفر کرده بودند و داشتند به ژاپن برمیگشتند. از آنها خواستم با هم عکس دسته جمعی بگیریم با خوشرویی پذیرفتند. با خود گفتم ببینم امروز چگونه خواهد گذشت و من با این تعداد وسایلی که دارم چگونه مسیر فرودگاه تا بنیاد ژاپن را طی خواهم کرد؟ این قانون بنیاد ژاپن است که به محض ورود به ژاپن هر یک از بورس شوندگان بایستی به دفتر مرکزی بنیاد واقع در قلب توکیو بروند و اعلام حضور کنند و در جلسه معرفی یا Orientation شرکت کنند. تصمیم گرفتم این مسیر را با مترو طی کنم کار سختی است چون وسایلم زیاد است نقشه مسیر را می دانم و اینکه از چه ایستگاههایی باید عبور کنم به هر حال این چالش امروز من است میخواهم از بدو ورود با چالشها مواجه شوم. مسلم آنست که همه جیز تحت کنترل من است و برای این مسئله هم راهی خواهم یافت. اینها جملاتی بود که داشتم با خود میگفتم.